پیدا کردن حقیقت سخته...!!!!!!!!!!!!


سلام


دوستان من این مطلبو واسه استاد خضری نسب نوشتم ولی چون نمیشد تو کامنت بذارم به صورت یه پست جداگونه آوردم،امیدوارم که به بزرگیه خودتون ببخشین.
پیش پیشم از پر چونگی که کردم معذرت میخوام.

درضمن لینکا تو قسمت نظرات هستش.


استاد پیشنهاد میکنم یه سری هم به لینک زیر بزنید.


لینک 1 در نظرات

چیزی که مشخصه اینه که دوتا جریان وجود داره،که فهمیدن اینکه کدومش درست میگه واقعا سخته چون منبع موثقی واسه تایید یا رد حرفای دو طرف وجود نداره.ولی تا حدودی میشه راجع به حرفاشون قضاوت کرد.

ادامه نوشته

قهرمان کودکی ام دروغ بود...

پسر خوبی بود.ماه بود.گل بود.تپل بود.شب بود .کسی آن اطراف نبود.اسمش پطروس بود.هلندی بود.وقتی انگشتش را فرو کرد در سوراخ سد تازه معلوم شد فداکار بود.

کتاب کلاس چهارم بود.ما بودیم و پطروس بود و قهرمانی که با خاطرش بزرگ شدیم.ماجرای خاطرخواهی بود.نوستالژی بود.قهرمان ما بود.تازه آن صفحه کتاب عکس پطروس را هم نداشت.هرکداممان یک جوری تصویرش کردیم...که خسته بود.رنگ پریده بود.انگشتش کرخ شده بود...یک کمی پایین تر کلمات و ترکیب های تازه بود.کرخت یعنی سست،بیحس...بیحس آن روزها هنوز سرهم بود.

گذشت تا من اینجا پطروس را دیدم...

 

مجسمه اش در هلند بود.همین جوری داشت جلوی سوراخ سد را می گرفت.دیدم اصلا اسمش پطروس نبود.هانس بود.هانس یک شخصیت تخیلی بود یک نویسنده امریکایی به نام مری میپ داچ نوشته بود.مری خودش هم هیچ وقت به هلند سفر نکرده بود.بعدها هلند از این قهرمان خیالی یک مجسمه ساخته بود.رفتم تازه سراغ یک پروفسور ادبیات هلند.پروفسور اد هانسن که از قضا رایزن فرهنگی هلندی ها هم بود.خبر نداشت ما نسل در نسل با خاطره و خیال پطروس بزرگ شدیم.خبر نداشت ما ناراحت می شویم اگر بفهمیم پطروسی در کار نبود.تخیلی بود.اسمش هم تازه این نبود.

**********                                                                       

حالا سرزمین من پر از قهرمان بود.قهرمان زیر خروار ها خاک قهوه ای خفته بود.صبح بود وپطروس ...که اینقدر دوستش داشتم یک گوشه بیهوش افتاده بود.

 

به نقل از کامران نجف زاده

اینشتین سر سفره هفت سین دکتر حسابی

       


        یكی از خاطرات مهندس ایرج حسابی از دكتر حسابی


در زمان تدریس در دانشگاه پرینستون دکتر حسابی تصمیم می گیرند سفره ی هفت سینی برای اینشتین و جمعی از دیگر استادان دانشگاه بچینند و ایشان را برای سال نو دعوت کنند.آقای دکتر خودشان کارتهای دعوت را طراحی می کنند و حاشیه ی آن را با گل های نیلوفر که زیر ستون های تخت جمشید هست تزئین می کنند و منشا و مفهوم این گلها را هم توضیح می دهند. چون می دانستند وقتی ریشه مشخص شود برای طرف مقابل دلدادگی ایجاد می کند.

ادامه نوشته